نافع
فرمانداری ویژه ملایر
پایگاه تحلیلی خبری بهارانه

13. خرداد 1396 - 12:37   |   کد مطلب: 22748
14 خرداد را می‌توان حزن انگیزترین روز تاریخ انقلاب دانست روزی که تک تک ایرانیان در سوگ رهبر و امام جامعه به عزا نشستند.

به گزارش ملایری‌ها؛ در روز 14 خرداد 1368 هر کدام از ایرانیان که توانستند خود را به تهران رسانده و در بی سابقه‌ترین تشییع جنازه تاریخ حضور یافتند و آنهایی هم که نتوانستند د شهرهای مختلف برای امام مهربانی‌ها عزاداری برپا کردند.

خبرنگار ما برای یادآوری خاطرات آن روز به سراغ برخی شخصیت های شهرستان رفته و با آنان خاطرات آن روز را مرور کرده است.

غلامرضا جمالی زاده ریئس اداره فرهنگ و ارشاد  ملایر درباره خاطره آن روز به خبرنگار ما گفت: "برای ما دهه پنجایی ها، امام خمینی (ره) ، شخصیت محبوبی است که از هنگامه کودکی، در قاب تلویزیون های سیاه و سفیدمان، می بوسیدیمش تا نوجوان شدیم و به عشقِ عشق هایی که در بزرگترها می دیدیم عاشقق شدیم.

برای ما که از همان کودکی، سر و گوشمان در مسایل اجتماعی می جنبید و در همهمه ی جنگ و تبعاتش، همیشه بیش از نیم روزمان در محافل و مساجد، کتابخانه ها و پایگاه بسیج و تالار قرآن و ... می گذشت و نیمِ دیگر در مدرسه،  و شب ها هم در خانه در کنار درس و مشق، یک گوشمان به بزرگترها و تلویزیون بود، در همه این احوالات، یک خط محوری را مشاهده می کردیم که ناخواسته در عمق ذهن و جانمان اثر می گذاشت و آن ،"عشق به خمینی"  بود. این را بی تکلف و بی هیچ اغراقی می گویم؛ جو عمومی، جوی پر از احساس به " امام " بود؛ حتی در بین مخالفین و منتقدین انقلاب و جنگ، که در سالهای ابتدایی انقلاب، کم هم نبودند، و در اوج انتقادهایشان، می شد میزان بالای احترام به " خمینی" را درک کرد.

سال 1368 یعنی سالی که امام به ملکوت اعلی پیوست، من یک دانش آموز 15 ساله بودم. آن سالها من نوجوانی بودم که نسبت به مسایل سیاسی و مذهبی حساس و در درونشان فعال بود. در کنار این فعالیت ها درسم نیزخوب  و جزء محصل های زرنگ مدرسه بودم و مسایل را تحلیل هم می کردم طوری که کمی بیش از سنم نمود داشت و بواسطه همین شناخت ها و تحلیل ها و فعالیت های مذهبی و اجتماعی و البته وضعیت خوبِ درسی، در بین دوستان و اطرافیان نیمچه محبوبیتی داشتم که خدارا شکر از همان گره دوستان و اطرافیان، همچنان پابرجا هستند و مهر و الفت دو طرفه همچنان برقرار است.  بارها پیش می آمد در کلاس و یا بعضی محافل و میهمانی ها که مباحث شدیدی صورت می گرفت تبدیل می شدم به یک طرف بحث و خوب بخاطر دارم در برابر اوج حملات و انتقادهایی که به انقلاب و امام (ره) می شد با شناخت دقیق و اطلاع و مبتنی بر مطالعه پاسخ می گفتم و خاطره پایان پیروزمندانه و خروج مقتدرانه گروه طرفدار من و تشویق هایشان، هیچگاه از ذهنم بیرون نمی رود. بعداً که بزرگتر شدم خوب فهمیدم که این رخدادها و بحث های غیر رسمی، چقدر موجب الفت بیشتر من به امام و احساس تعلقم به او شد؛ آنقدر که در سال 1367 در سن 15 سالگی که پایان جنگ شد و عملیات مرصاد و پیام امام را که از عموم خواسته بودند برای مقابله با منافقین بسیج شوند شنیدم، به همین عشق تلاشهای زیادی کردم تا عازم کرمانشاه شوم، جالب است پدر و مادر پیرم با وجود اینکه تنها فرزندشان بودم، بخاطر مشاهده همین عشق و علاقه موافق بودند، اما از طریق پایگاه موافقت نشد و شرط آموزش در تابستان را گذاشتند و تا خواستیم آموزش را تمام کنیم، عملیات هم پایان یافت و جنگ  تمام شد. منظورم اشاره به میزان عشقی است که وجود شخصیتی که حتی یک بار هم از نزدیک او را ندیده ای ولی در وجود تو ایجاد میکند. این احساس برای من بخوبی علت رفتار خیل عظیم جوانان و نوجوانان و حتی پیرانی که به عشق خمینی(ره) دست از مال و خانه و خانواده می کشیدند و با حلاوت شهادت را می خواستند، قابل قبول می کند.

اما سال 1368 فرا رسید و ایام خرداد که فصل امتحانات ما دانش آموزان بود شروع شد. از اولین شبی که خبر ناخوش شدن احوال امام پخش شد، هر روز و شب، گوش ها به رادیو و چشم ها به تلویزیون بود. جالب است در اوج ایام درس خواندن، آن روزها یکی از کارهای اصلی من خرید روزنامه بود. آن سال کلا 3 روزنامه در ملایر توزیع می شد که من برخی روزها هر 3 را می خریدم. یادم هست شب هایی که تلویزیون از بیمارستان تصاویر بستری بودن امام را نشان میداد و از مردم می خواست برای شفایش دعا کنند. یادم هست امتحانات خرداد ما هر روز ساعت 9 صبح شروع میشد. روز یکشنبه 14 خرداد ما آزمون املا فارسی داشتیم. آن سالها ملایر لوله کشی گاز نداشت و گاز خانه ها از طریق توزیع کپسول تأمین می شد، شب قبلش مادرم به من گفته بود کپسولمان تمام شده، اول صبح ببر و با کپسول پُر عوض کن. ساعت 6:30 صبح کپسول را به میدان دادسرای سابق ( امام حسین(ع) فعلی) بردم. در صف طولانی کپسول های گاز ایستاده بودیم. بحث های بین بزرگترها درباره وضع امام (ره) بود. تا اینکه گفتند خبر رادیو در حال پخش است که فوت امام را تأیید می کند. چون دسترسی به رادیو نبود، صف را رها کردم و سمت نانوایی لواشی که در نزدیکی بود رفتم تا مطمئن شوم. به نانوایی نرسیده بودم که یکی از دوستانم که همسایه مان بود دوان دوان به سمتم آمد و گفت: " خبر را شنیدی؟"

 پرسیدم: " تو خودت رادیو گوش دادی؟"

گفت: "آره، تا جمله اول رو گفت آومدم در خونه شما ، مادرت گفت که رفتی صف گاز"

شاید شنیدنش برای برخی ها باور کردنی نباشد اما طوری گریه ام گرفت که انگار یکی از نزدیکترین عزیزانم را از دست داده ام.

 

تا خانه گریه کنان دویدم. مادرم رادیو را روشن کده بود. صدای حزن انگیز آقای حیاتی، گوینده خبر رادیو بود. آخرین ..

جملات بیانیه حاج احمد خمینی، فرزند امام(ره) را می خواند

مادرم گریه می‌کرد.

ناخودآگاه به سمت قرآن رفتم و شروع به خواندن قرآن کردم.

باورتان شاید نشود اما آنقدر اشک می ریختم که بعضی مواقع کلمات را نمی دیدیم.

مطمئن بودیم که امتحانات لغو می شوند. بچه ها و همکلاسی ها بیشتر می آمدند از من اطلاعات امتحان ها را می گرفتند.

با تعدادی از دوستانم، ساعت 9 یا 10 بود که راهی مسجد جامع شدیم. در بین راه کارکنان آموزش و پرورش و تعدادی از معلمانمان را دیدیم که دسته جمعی و مانند یک هیئت مذهبی سینه زنان راهی مسجد جامع هستد. وقتی رسیدیم جمعیت عظیمی را دیدیم . اعلام شد عصر هم مراسم هست. عصر هم رفتیم.  این برنامه ها تا چند روز مداوم برگزار می‌شد.

امتحانات خرداد ماه را اول به مدت یک هفته و بعداً بخاطر تداوم مراسم های ارتحال تا یک هفته دیگر کنسل کردند.  پای ثابت همه مراسم ها و برنامه ها بودیم.

نکته جالبی که تا چهلم امام ادامه داشت این بود که تقریبا همه مردم سیاه پوش بودند. جالب بود برایم همسایه سن بالایی داشتیم که اصلا اعتقادی به انقلاب نداشت و از آنهایی بود که همیشه انتقاد داشت و من با وجود سن کمم همیشه با او بحث میکردم، اما او هم سیاه پوش شده بود. وقتی سیاه پوش شدنش را دیدم، با همان روحیه نوجوانی تصور می کردم برای ریا این کار را کرده و خواسته همرنگ جماعت شود؛ نتوانستم تحمل کنم و به رویش آوردم ، گفت:" درست است که انتقاد داشتم اما در کل ، خمینی(ره) مرد بزرگی بود."

حجت السلام مهدی بیات رئیس شورای هماهنگی تبلیغات ملایر هم درباره خاطره آن روز بیان کرد:

من در هنرستان کشاورزی سامن درس می خواندم و در فصل امتحانات قرار داشتیم.

بیرون از خوابگاه در حال درس خواندن بودم که یکی از هنرجویان که از نهاوند آمده بود پیش من آمد و بیان کرد: چرا پیراهن مشکی نپوشیده ای گفتم چرا؟ گفت مگر خب نداری امام فوت کرده است. منقلب شدم به داخ خوابگاه رفتم. در داخل خوابگاه بودم که آشپزمان به وسط سالن خوابگاه آمده و به سر خود می زد که بی پدر شدیم امام امام امام...

در آن زمان امتحانات دو هفته به تاخیر افتاد به ملایر آمدم تمام شهر از سوگ امام خمینی(ره) سیاه پوش شده بود، تاکسی ها مردم را رایگان جا به جا می کردند و بیان می کردند که به خاطر امام کرایه نمی گیریم

خوب به یاد دارم در آن زمان بیان می شد بعد از رحلت امام(ره) انقلاب یک ماه بیشتر دوام نمی آورد و بین سران نظام اختلاف می افتد اما با درایت مجلس خبرگان و انتخاب آگاهانه و سریع نقشه دشمنان نقش بر آب شد.

مسعود باقری مسئول دفتر محمد کاظمی نماینده ملایر در مجلس شورای اسلاممی  نیز درباره آن روز بیان کرد:

در روستای سنگ ده معلم بودم که خانمم ساعت 9 و نیم صبح گریه کنان به طرف مدرسه آمد ابتدا نگران شدم که برای بچه ها اتفاقی افتاده باشد اما همسرم گفت که امام رحلت کرده است.

مدرسه را تعطیل کرده و به سمت ملایر حرکت کردیم در راه هر کسی را می دیدی سر به زیر مشغول گریه کردن بود به ملایر که رسیدیم گویی خاک مرده در شهر ریخته باشند کسی حرفی نمی‌زد و هر کس سر به زیر و  ناراحت از رحلت امام بود. به مسجد جامع رفتیم همه در حال گریه بودند شهر حال و هوای عجیبی داشت گویی آسمان هم برای امام گریه می کرد.

خوب به یاد دارم حتی کسانی هم که با امام مخالف بودند در آن روز سخت ناراحت بوده و آنها هم گریه میکردند. ما شب قبل از رحلت امام در خانه کدخدا بودیم که آن شب در جمع بیان شد که امام مریض است و از همه خواسته شده برای سلامتی امام دعا کنند یکی از کسانی که مهمان کدخدا بود شروع به ناسزا گفتن به امام کرد اما فردای آن روز که آن شخص را دیدم او هم مشغول گریه برای امام خمینی(ره) بود.

دیدگاه شما